مهم ترین دارایی بانتن [ فصل ۴]
فصل ۴ پارت۴
هینا:
چشمامو آروم باز کردم و دیدم مایکی خیلی گوگولی سرشو داخل گردنم کرده و ریلکس خوابیده
با دیدنش تو اون حال لبخندی زدم و سعی کردم خیلی تکون نخورم
حدود ۳ دقیقه اونجوری موندم اما بعدش واقعا کمرم درد گرفت
خواستم از بغلش بیام بیرون پس دستو از دور کمرم پس زدم و آروم بلند شدم
چشمام رو مالیدم و خواستم کلا بلند شم ک مایکی دستمو گرفت و من دوباره رو تخت افتادم ( کجا میری ا/ت؟) اینو مایکی با حالت خوابالو گفت و منم با لبخند گفتم..بدنم از خوابیدن زیاد خسته شده.. سرشو ب حالت تایید تکون داد و چشماشو مالید و از رو تخت بلند شد .اومد جلوی من و گفت ..من ...کار مهمی دارم ک باید بش برسم ......اما عصری ساعت ۶ میام دنبالت بریم بیرون..... باشه؟..
سرمو ب علامت تایید تکون دادم و مایکی از اتاق خارج شد
ی نگاه به فضای دورم انداختم و تازه فهمیدم تو اتاق مایکی هستم نزدیک بود ی جیغ ریزی بزنم
ب ساعت بالای تخت نگا کردم ک ۲ ظهر بود پاشدم رفتم طبقه ی پایین ک کوکونوی روی مبل نشسته بود
کوکونوی: صبح بخیر ا/ت
ا/ت: صبح بخیر
ی نگا ب دور و ور انداختن و گفتم: بقیه کجان؟
کوکونوی بدون اینکه نگام کنه داشت مجله اش رو میخوند و گفت: همراه مایکی رفتن ماموریت
ا/ت: تو چرا نرفتی ؟ ( همزمان ب سمت یخچال رفتم و شیر رو برداشتم و از کابینت کنار یخچال هم کیک شکلاتی
کوکونوی: دستور مایکیه
ا/ت: اوهوم
کوکونوی نگاهی بهم کرد و مجله اش رو روی میز گذاشت و سمتم اومد . بغل من روی صندلی نشست . ( یک میز بزرگ ۱۲ نفره سفید وسط آشپز خونه و دور تا دورش کابینت و یخچال و گاز و فر و ..... هست )
کوکونوی: امشب...
ا/ت: خب؟
کوکونوی: امشب ...تو توکیو ..ی جشن برگذار میشه و.. میخواستم بدونم....م.میشه با هم بریم؟
کمی با تعجب و دهش پور نگاهش کردی ک گفت: منظورم اینه که .. خب اونجا افراد خاصی میرن و تو هم لایقش هستی پس...
ا/ت: ببخشید اما ....امشب با مایکی قرار دارم نمیتونم
و به خوردن ادامه دادم
کوکونوی : عام..باشه
و حدود ۵ دقیقه صحبتی نکردیم
بلخره خوراکی هامو تموم کردم و رفتم طبقه ی بالا ک تو راه ب ساعت بزرگی ک روی دیوار پذیرایی بود نگا کردم و شتتتتت ساعت ۳ شد یک ساعت داشتم میخوردم؟؟؟
رفتم تو اتاقم و کمدم رو باز کردم گفتم خببب.... بین اینا کدوم بهتره؟
(یکی از لباسای بالا) این یکیو بیشتر دوس دارم انتخاب کردم و گذاشتم رو تختم رفتم سمت حموم ک تو اتاقم بود و در حمام رو بستم .میخواستم ی دوش نیم ساعته بگیرم اما زمان از دستم در رفت و اصلا حواسم نبود .
بعد از ۱ ساعت و ۲۰ دقیقه از حموم دل کندم و بیرون اومدم . ب سما تخت رفتم و دیدم ک ی جعبه ی کوچیک روی تختم هست ک خود جعبه مشکی و با ربان زرشکی بسته شده با خودم گفتم کشی جز مایکی کیلید اتاقم رو نداره (در هوشمنده) پس این کار مایکیه و....
حمایت؟
هینا:
چشمامو آروم باز کردم و دیدم مایکی خیلی گوگولی سرشو داخل گردنم کرده و ریلکس خوابیده
با دیدنش تو اون حال لبخندی زدم و سعی کردم خیلی تکون نخورم
حدود ۳ دقیقه اونجوری موندم اما بعدش واقعا کمرم درد گرفت
خواستم از بغلش بیام بیرون پس دستو از دور کمرم پس زدم و آروم بلند شدم
چشمام رو مالیدم و خواستم کلا بلند شم ک مایکی دستمو گرفت و من دوباره رو تخت افتادم ( کجا میری ا/ت؟) اینو مایکی با حالت خوابالو گفت و منم با لبخند گفتم..بدنم از خوابیدن زیاد خسته شده.. سرشو ب حالت تایید تکون داد و چشماشو مالید و از رو تخت بلند شد .اومد جلوی من و گفت ..من ...کار مهمی دارم ک باید بش برسم ......اما عصری ساعت ۶ میام دنبالت بریم بیرون..... باشه؟..
سرمو ب علامت تایید تکون دادم و مایکی از اتاق خارج شد
ی نگاه به فضای دورم انداختم و تازه فهمیدم تو اتاق مایکی هستم نزدیک بود ی جیغ ریزی بزنم
ب ساعت بالای تخت نگا کردم ک ۲ ظهر بود پاشدم رفتم طبقه ی پایین ک کوکونوی روی مبل نشسته بود
کوکونوی: صبح بخیر ا/ت
ا/ت: صبح بخیر
ی نگا ب دور و ور انداختن و گفتم: بقیه کجان؟
کوکونوی بدون اینکه نگام کنه داشت مجله اش رو میخوند و گفت: همراه مایکی رفتن ماموریت
ا/ت: تو چرا نرفتی ؟ ( همزمان ب سمت یخچال رفتم و شیر رو برداشتم و از کابینت کنار یخچال هم کیک شکلاتی
کوکونوی: دستور مایکیه
ا/ت: اوهوم
کوکونوی نگاهی بهم کرد و مجله اش رو روی میز گذاشت و سمتم اومد . بغل من روی صندلی نشست . ( یک میز بزرگ ۱۲ نفره سفید وسط آشپز خونه و دور تا دورش کابینت و یخچال و گاز و فر و ..... هست )
کوکونوی: امشب...
ا/ت: خب؟
کوکونوی: امشب ...تو توکیو ..ی جشن برگذار میشه و.. میخواستم بدونم....م.میشه با هم بریم؟
کمی با تعجب و دهش پور نگاهش کردی ک گفت: منظورم اینه که .. خب اونجا افراد خاصی میرن و تو هم لایقش هستی پس...
ا/ت: ببخشید اما ....امشب با مایکی قرار دارم نمیتونم
و به خوردن ادامه دادم
کوکونوی : عام..باشه
و حدود ۵ دقیقه صحبتی نکردیم
بلخره خوراکی هامو تموم کردم و رفتم طبقه ی بالا ک تو راه ب ساعت بزرگی ک روی دیوار پذیرایی بود نگا کردم و شتتتتت ساعت ۳ شد یک ساعت داشتم میخوردم؟؟؟
رفتم تو اتاقم و کمدم رو باز کردم گفتم خببب.... بین اینا کدوم بهتره؟
(یکی از لباسای بالا) این یکیو بیشتر دوس دارم انتخاب کردم و گذاشتم رو تختم رفتم سمت حموم ک تو اتاقم بود و در حمام رو بستم .میخواستم ی دوش نیم ساعته بگیرم اما زمان از دستم در رفت و اصلا حواسم نبود .
بعد از ۱ ساعت و ۲۰ دقیقه از حموم دل کندم و بیرون اومدم . ب سما تخت رفتم و دیدم ک ی جعبه ی کوچیک روی تختم هست ک خود جعبه مشکی و با ربان زرشکی بسته شده با خودم گفتم کشی جز مایکی کیلید اتاقم رو نداره (در هوشمنده) پس این کار مایکیه و....
حمایت؟
۸۶۶
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.